موفقیت


بستن


روانشناسی سلامت

قیمت: 800,000تومان

لطفا جهت خرید پکیج روانشناسی سلامت با شماره در واتس اپ در ارتباط باشید

خرید از طریق واتس اپ

روانشناسی سلامت با مطالعه فرایندهای روانشناختی در سلامت، بیماری و سیستم مراقبتهای بهداشتی مرتبط است. روانشناسان سلامت عوامل رفتاری مرتبط با سالم ماندن را مطالعه میکنند و بررسی میکنند که چه طور میتوان به بهبود کیفیت زندگی و بهزیستی-شان بیماران با مشکلات سلامت، کمک کرد. آنها همچنین افراد را در محیطهای تحقیقات تجربی، مورد بررسی قرار می دهند، همراه با برخی گروهها در محیط زندگی واقعی کار می-کنند و تعاملات بین متخصصان سلامت و بیماران را در سیستم مراقبتهای بهداشتی مورد مشاهده قرار میدهند. یافته های حاصل از پژوهشهای بنیادین توسط روانشناسان سلامت، در محیطهای بسیاری اعم از بخش مراقبت‌های اولیه و بیمارستان‌هایی با خدمات بهداشتی شهری کاربرد دارند و از فنون مداخله ای مختلف مانند آموزش بهداشت، آموزش و درمان شناختی رفتاری استفاده میکنند.

روانشناسی سلامت یکی از رشته‌های فرعی به سرعت در حال رشد در روانشناسی است و نظریه های مختلف از روانشناسی شخصیت، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی رشد و روانشناسی زیستی را به کار میبرند تا چگونگی تأثیر عوامل روانشناختی بر سلامت را درک کرده و توضیح دهند. به‌ویژه، نظریه های روانشناسی اجتماعی در تنظیم رفتار، در پیشبرد این هدف مهم بوده و برای درک چرایی و چگونگی انتخاب اهداف سلامت توسط مردم و راهبردهای به کار گرفته شده برای رسیدن به این اهداف نقش دارند (Mann et al. 2013). به طور مشابه، مدلهای خود تنظیمی که برای توضیح پاسخهای انطباقی به تهدید ایجاد شده اند، در شکل های مختلف، واکنش به تهدید اهداف سلامت را توضیح میدهند (De Ridder and De Wit, 2006). این نظریه ها بر مشکلاتی تمرکز دارند که زمانی به وجود میآیند که افراد در راه رسیدن به اهداف بلند مدت، درگیر نیازهای فوری میشوند که می توانند در تقابل با سرمایه گذاری بلندمدت برای سلامت باشند. این نظریه های اختصاصی تر جایگزین مدل عمومی زیستی روانی اجتماعی[۲] شدهاند (Schwartz, 1982) که در کارهای قبلی استفاده میشد، اما برای پژوهش و عمل با مشکلاتی روبه رو بوده است.

کلمه «روانشناسی سلامت» برای اولین بار توسط ماتارازو[۳] در سال ۱۹۸۰ به کار گرفته شد. او روانشناسی سلامت را به این صورت تعریف کرده است: مجموعه ای از کمک های آموزشی، علمی و حرفه ای خاص مربوط به رشته روانشناسی که به منظور ارتقاء و حفظ سلامت، پیشگیری و درمان بیماریها و شناسایی عوامل مرتبط به علل و تشخیص سلامت، بیماری و اختلال در عملکرد مرتبط انجام می‌شوند. روانشناسی سلامت از سایر رشته های مرتبط مانند روانشناسی بالینی و طب رفتاری با تمرکز بر سلامت جسمی (به جای ذهنی) و جهت‌گیری‌اش بر جنبه های رفتار سلامت (به جای دارو) متمایز شده است. طبق تعریف ماتارازو، حوزه های اصلی روانشناسی سلامت به صورت زیر مشخص می شوند: ۱) ارتقاء و حفظ سلامت، ۲) پیشگیری و درمان از بیماریها (مزمن)، ۳) علت شناسی و عوامل مرتبط با تشخیص سلامت و بیماری. یکی دیگر از حوزههای مهم مرتبط با روانشناسی سلامت با عنوان ۴) رفتار بیمار در سیستم مراقبتهای بهداشتی بیان شده است.

ارتقاء و حفظ سلامت

عوامل مربوط به سبک زندگی مثل پنج عامل طلایی غذا خوردن، سیگار کشیدن، استفاده از الکل، ورزش کردن و خوابیدن که کاملاً با سلامت مرتبط می‌باشند، از موضوعات مهم روانشناسی سلامت محسوب می شوند. تخمین زده میشود این رفتارهای مرتبط با سلامت، نیمی از ۱۰ علل اصلی مرگ زودرس در کشورهای توسعه یافته را شامل میشوند (معروفترین آن‌ها بیماریهای قلبی عروقی و سرطان هستند). در حالی که تا نیمه اول قرن بیستم، بیماریهای عفونی از علل اصلی مرگ و میر به شمار میرفتند، در حال حاضر بیماری-های مرتبط با سبک زندگی بیشترین نقش را در مرگ و میر ایفا میکنند. گرچه عوامل بسیاری در ایجاد این بیماریها دخالت دارند، اما مشخص شده است که سبک زندگی سالم، موضوع کلیدی برای کاهش بروز این شرایط است.

مفهوم رفتار سلامت به عنوان رفتارهایی که با سلامت مرتبط هستند، هم از این نظر که می-توانند برای سلامت، خطر محسوب شوند (مثل سیگار کشیدن) و هم از این نظر که میتوانند سلامت را ارتقاء دهند (مثل خواب کافی)، شناخته میشود. این مفهوم در دهه ۱۹۶۰ در یک مطالعه اپیدمیولوژیک در بین ۷۰۰۰ بزرگسال ساکن در منطقه آلامدا (در کالیفرنیا، آمریکا) ایجاد شد و نشان دادند که رفتارهایی مثل از لحاظ جسمی فعال نبودن، حذف صبحانه یا به طور منظم نوشیدن بیش از پنج واحد الکل در یک جلسه، پیش بینی کننده مرگ و میر بودند (Belloc, 1973). رفتار سلامت به این صورت نیز تعریف شده است: هر گونه فعالیتهای انجام شده به منظور پیشگیری از بیماری یا تشخیص آن در مرحله بدون علامت، توسط فردی که باور دارد خودش سالم است (Kasl and Cobb, 1966). نکته مهم این است که فعالیتهایی که از دیدگاه پزشکی با سلامت مرتبط هستند، ممکن است از دیدگاه افراد با سلامت مرتبط نباشند. افراد سیگار میکشند زیرا آن را آرامبخش تصور میکنند، یا غذاهای چرب میخورند زیرا از طعم و مزه آن لذت میبرند. این افراد لزوماً به این دلیل که میخواهند ناسالم رفتار کنند، درگیر این رفتارها نمیشوند. به طور مشابه، مردم ممکن است به دلایلی غیر از نگرانی برای سلامتیشان، درگیر رفتارهای ارتقاء دهنده سلامت شوند، برای مثال ورزش کنند، زیرا از فعال بودن بدنی لذت میبرند. یک موضوع بسیار مهم در تحقیقات رفتار سلامت، فهم بهتر عوامل مرتبط با عدم انجام رفتارهایی است که برای سلامت افراد مفید است. حتی زمانی که مردم تمایل واقعی به سالم ماندن دارند، اغلب رفتارهای مورد نیاز برای رسیدن به اهداف سلامتیشان را از خود نشان نمیدهند. «شکاف قصد -رفتار» (Sheeran, 2001) یکی از مفاهیمی است که به طور گسترده شناخته شده است و توضیح میدهد چرا مردم با این که قصد دارند سالم باشند، بیشتر اوقات و به دلایل مختلف با مشکلات جدی در انجام این رفتارها مواجه میشوند، مانند دست کم گرفتن مؤلفه تلاش است که مرتبط با رفتار بر اساس قصد است، عدم برنامه ریزی فعالیتها که برای انجام هر کاری مورد نیاز است، یا فراموش کردن اقدام به انجام کاری خاص، زمانی که اشتغال ذهنی با سایر فعالیتها وجود دارد. لازم به ذکر است که مفهوم رفتار سلامت، سیال است و فعالیتهایی را که شامل میشود که به عنوان تابعی از دانش پزشکی میتوانند متفاوت باشند. برای مثال، استفاده از کاندوم در زمان سکس با فردی که از لحاظ تاریخچه جنسی ناشناخته است، تنها بعد از شیوع ویروس نقص سیستم ایمنی انسان/ سندرم نقص ایمنی اکتسابی (AIDS) در دهه ۱۹۸۰، به عنوان یک رفتار سلامت پیشگیرانه مطرح شد. به غیر از پنج رفتار کلاسیک سلامت که قبلاً به آنها اشاره کردیم (غذا خوردن، سیگار کشیدن، مصرف الکل، ورزش و خواب)، امروزه، رفتار جنسی امن، استفاده از کرم ضد آفتاب، رانندگی معقول، بستن کمربند ایمنی و رسیدگی به دندانها نیز به عنوان رفتارهای مرتبط با سلامت در نظر گرفته میشوند، البته این مفاهیم باز هم میتوانند با توجه پیشرفت دانش پزشکی، تغییر یابند.

رفتارهای سلامت عمدتاً از منظر مدلهای شناختی اجتماعی مانند مدل باور سلامت[۴] و تئوری رفتار طرح ریزی شده[۵] مورد مطالعه قرار گرفته اند. در این مدل ها بر باورهایی که افراد در مورد پیامدهای رفتارشان دارند، به عنوان عامل اصلی رفتار سلامت، تأکید میشود (Armitage and Conner, 2000). این باورها صفات نسبتاً باثباتی هستند که به طور بالقوه میتوانند بر رفتار تأثیر گذارند، گرچه قابلیت تغییر را دارند. مدل هایی که تاکنون به کار گرفته شده اند، بر اساس اصل انتظار- ارزش[۶] قرار دارند: انتظار این که یک عمل به یک نتیجه خاص منجر شود و ارزشی که به آن نتیجه داده میشود؛ بنابراین این مدل ها تأکید میکنند که افراد درگیر تصمیم گیریهای منطقی و آگاهانه در مورد گزینه های مختلف هستند. بیشترین مدل شناختی-اجتماعی مورد استفاده، نظریه رفتار طرحریزی شده[۷] است که حمایت تجربی قابل ملاحظه ای نیز به دست آورده است، گرچه ثابت شده است توضیح قصد انجام رفتارهای سلامت (۳۹% از واریانس در قصدمندی)، از پیش بینی رفتارهای سلامت واقعی (۲۱% در موارد گزارش های عینی و ۳۱% در موارد گزارش های ذهنی) راحتتر است (Armitage and Conner, 2001). پژوهشها در مدلهای شناختی- اجتماعی منجر به ایجاد مداخلاتی (برای مثال آموزش سیستمهای مراقبت اولیه) شدند که از راهبردهای ارتباط قانع کننده[۸] برای تغییر باورهای سلامت استفاده میکنند و البته اغلب آنها نتایج ناامیدکنندهای داشتند. چند استراتژی مداخله مؤثر وجود دارد که به مردم کمک میکند تا مقاصدشان[۹] را برای تغییر رفتار سلامت تنظیم کنند. هر چند که این استراتژی‌ها با هدف حمایت از مردم برای اجرایی کردن مقاصدشان، نتایج متوسطی داشتند، حتی زمانی که این اطلاعات برای نیازهای خاص مردم و بسته به مرحله تغییری که در آن قرار دارند، طراحی شده بود (Weinstein et al., 1998). یک مورد استثنای خاص و موفق، مداخلاتی هستند که نیت های اجرایی [۱۰] را مورد مداخله قرار می دهند (Gollwitzer, 1999). نیت های اجرایی مشخص میکنند رفتار در نظر گرفته شده (قصد شده)، کی، کجا و چگونه باید انجام شود با در نظر گرفتن یک طرح اگر-پس شانس این که مردم فرصتهای عمل را تشخیص دهند افزایش مییابد، در غیر این صورت ممکن است زمانی که یک کاهش موقت در انگیزه برای عمل تجربه شود، انجام عمل فراموش شود. نسلهای جدید مدلهای رفتار سلامت، از مدل های شناخت اجتماعی جدا شده اند و منعکس کننده این موضوع هستند که رفتار سلامت، همیشه منطقی و آگاهانه نیست، بلکه به وسیله عادات، تکانه ها یا هیجان ها اداره میشود (Hofmann et al., 2008). تا به امروز، این رویکردهای جدید، تشخیص دادند که مداخلات با هدف بهبود رفتار سلامت باید ماهیت رفتارهای سلامت و استراتژیهای اجرایی را در نظر بگیرند؛ این که تلاش زیادی برای حمایت افرادی که منابع کافی برای تغییر رفتار خود در جهت مورد نظر ندارند، لازم نیست (Marteau et al., 2012). صرفنظر از رویکردهای مختلف که معمولاً استفاده میشوند، ارتقای سلامت در مدلهای رفتاری به پیشگیری اولیه از هر نوع بیماری مربوط میشود که به علت درگیر شدن در رفتارهای بهداشتی مخاطره آمیز است و بنابراین تدابیری را به کار میگیرند که شانس رشد و پیشرفت یک مشکل سلامت را کاهش دهند (Kaplan, 2000: p. 382).

پیشگیری و درمان بیماریها (مزمن)

پیشگیری و درمان بیماریهای خاص با حوزه اول که در مورد آن صحبت کردیم، همپوشانی-هایی دارد، اما این قسمت به طور مشخص بر افرادی تمرکز میکند که در معرض خطر بیماری شناسایی شده اند (برای مثال افراد در معرض خطر سرطان سینه با توجه به برنامه های غربالگری مانند ماموگرافی) یا افرادی که تشخیص بیماری مزمن برای آنها داده شده است (برای مثال آرتریت روماتوئید). در این جا هدف شناسایی خطر ابتلا به بیماری در مراحل اولیه به منظور کاهش یا کم کردن سرعت پیشرفت آن و یا در موارد تشخیص داده شده، افزایش سازگاری با بیماری است. با توجه به گذشته، برنامه های غربالگری (پیشگیری ثانویه)، شکل بررسیهای سلامت را به خود گرفتهاند، از قبیل اندازهگیری وزن، فشار خون، انجام آزمایش پاپ اسمیر دهانه رحم و آزمونهای ژنتیک برای بیماریهایی نظیر بیماری هانتینگتون و برخی از انواع سرطان. سه نوع گسترده از غربالگری وجود دارد: غربالگری فرصت طلبانه (استفاده از زمان هنگامی که یک بیمار به دلیلی خاص به سیستم خدمات پزشکی مراجعه میکند)، غربالگری جمعیتی (که شامل بررسی سیستماتیک مشکلات سلامت نهفته در نظرسنجی-های جمعیتی بزرگ میشود) و خود-غربالگری (تشویق مردم برای به کارگیری روشهای معاینه کردن خود، مانند سینه و بیضه، یا خرید بیشتر کیتهای اندازه گیری سطح قند خون یا کلسترول). هدف تمام برنامه های غربالگری، شناسایی مشکل در مرحله بدون علامت به منظور ارائه درمان پزشکی هر چه سریعتر است. گرچه اشتیاق زیادی برای استفاده از غربالگری به عنوان یک راهبرد پیشگیرانه وجود دارد، ملاحظات اخلاقی و همچنین مسائل مربوط به مقرون به صرفه بودن و پیامدهای روانی غربالگری نیز باید مورد توجه قرار گیرند (Shaw et al., 1999). در روانشناسی سلامت، اثرات غربالگری بر وضعیت روانی افراد حائز اهمیت است. برای مثال، دریافت یک نتیجه منفی (مثل نداشتن شرایط آزمایش)، ممکن است یک حس کاذب از اطمینان ایجاد کند، در حالی که دریافت نتیجه مثبت (مثل داشتن شرایط دادن آزمایش)، ممکن است به افزایش میزان اضطراب منجر شود. اغلب مطالعات در این زمینه نشان دادهاند که استرس و اثرات منفی ناشی از دریافت تشخیص، بعد از مدت کوتاهی از بین می رود. بعلاوه، روانشناسان سلامت، عواملی را که میزان ادراک غربالگری را در بین افراد پیش بینی میکنند، مطالعه میکنند. نتایج تنوع قابل توجهی در باورهای سلامت، ادراک خطر و احساسات مربوط به توانا بودن برای انجام کاری در مورد سلامت خود، نشان میدهند. مطالعات در مورد میزان خطر ادراک‌شده و مفاهیم مرتبط مانند میزان آسیب پذیری ادراک شده، اشاره به برآوردهای ذهنی و شخصی از احتمال ابتلاء به بیماری دارد (Weinstein and Klein, 1995). ثابت شده است پیامهای قالبی (به عنوان مثال، ارائه اطلاعات مرتبط با خطرات سلامت بسیار سودمند است)، یک تعدیل کننده مهم از چگونگی پاسخ عموم مردم به آزمایش برای خطرات سلامت است (Rothman and Salovey, 1997).

پیشینه پژوهشی گستردهای در مورد مبانی نظری و تجربی مقابله و سازگاری در بیماریهای مزمن وجود دارد. برآورد شده است که در هر لحظه، حدود ۵۰ درصد از جمعیت از یک بیماری مزمن رنج میبرند که نیاز به نوعی مداخله پزشکی دارد (Taylor and Aspinwall, 1996). این بیماران با تکالیف تطبیقی مواجه هستند که نیازمند این است که آنها با تغییرات مرتبط با بیماری کنار آیند، برای مثال مقابله با درد و ناتوانی، حفظ تعادل هیجانی، حفظ روابط با خانواده و دوستان و آماده شدن برای آینده مشخص (Bensing et al., 2002). مقابله، پاسخی به تجربه این گونه تکالیف تطبیقی است و شامل سه مرحله میشود (Lazarus and Folkman, 1984):  ارزیابی از این که چه چیزی در معرض خطر است، ارزیابی از منابع شخصی و اجتماعی فرد برای مقابله با شرایط و پاسخ مقابله هیجانی یا رفتاری با هدف یا حل مشکل (مقابله مسئله مدار) و یا واکنش عاطفی فرد به مشکل (مقابله هیجان مدار). تحقیقات در مورد راهبردهای مقابله، با برخی از چالشهای روششناختی روبه رو بوده است و اثرات مقابله که با استفاده از پرسشنامه امنیبوس مطالعه شده، نسبتاً کم بوده است. با این وجود، مفهوم مقابله در میان متخصصان سلامت فوق‌العاده محبوب است و در طراحی مداخلات برای کمک به سازگاری مردم با شرایط مزمنشان را دخالت دارد (De Ridder and Schreurs, 2001). در حالی که بیشتر تحقیقات بر مقابله مسئله مدار به عنوان وسیلهای برای سازگاری با بیماری (مزمن) متمرکز بوده اند، نشان داده شده است که مقابله هیجان مدار نیز نتایج مطلوبی بر سازگاری داشته است. به طور خاص، بیان[۱۱] احساسات (به جای مهار[۱۲]) و یافتن سود[۱۳] در عوارض جانبی، از اشکال خاص راهبردهای مقابله هیجان مدار هستند که نتایج چشمگیری نشان داده اند (De Ridder et al., 2008; Stanton et al., 2000). یکی دیگر از مسائل در خور بحث، نوع سنجش پیامدها است که روانشناسان سلامت به عنوان متغیرهای وابسته در مطالعات بررسی اثرات مداخلات روانی به کار میگیرند. یک سنجش معمولی که از حرفه پزشکی به دست آمده، برای تشخیص میزان سازگاری به وسیله کیفیت زندگی مرتبط با سلامت است  که به صورت سنجش عملکرد روزانه تعریف شده و توسط پرسشنامه ۳۶ آیتمی سلامت رند[۱۴] مورد ارزیابی قرار گرفته است (Van der Zee et al., 1996). فرض اساسی نظریه های روانشناسی این است که پیگیری موفقیت آمیز اهداف بامعنا نقش مهمی در بهزیستی ایفا میکند (Ditto et al., 1996)؛ بنابراین، چند پژوهشگر در حوزه مطالعات کیفیت زندگی، بر نقش اهداف شخصی و سازه های مرتبط، در ادراک بیمار از کیفیت زندگی تأکید کردند. برجسته کردن این دیدگاه میتواند توضیح دهد که چرا بسیاری از بیماران مبتلا به بیماری های مزمن سازگاری مثبتی را گزارش میکنند (De Ridder et al., 2008).

علل و عوامل مرتبط با تشخیص سلامت و بیماری

تحقیقات اولیه در دهه ۱۹۵۰ در مورد عوامل روانی در بیماری مزمن، با یک گرایش قوی برای شناسایی عوامل شخصیتی مشخص شده اند و توضیح میدهند چرا برخی افراد در مقایسه با دیگران در معرض خطر بیشتری برای بیمار شدن قرار دارند. در تلاش برای مرتبط ساختن عوامل روانشناختی با شروع بیماری، تحقیقات بر مبنای این فرض قرار داشتند که یک آرایش روانی خاص میتواند پیش بینی کننده بیماری باشد. یک مثال نوعی، شخصیت نوع A است که با آسیبپذیری نسبت به بیماری عروق کرونری مرتبط است و با رفتارهایی همچون رقابتی بودن، بی حوصلگی و خصومت مشخص میشود (Booth-Kewley and Friedman, 1987). امروزه، چنین دیدگاههای محکمی در مورد نقش شخصیت و عوامل روانشناختی در علت-شناسی بیماریها (به طور خاص)، دیگر مورد توافق نیستند. در عوض، تحقیقات اخیر بر نقش عوامل روانشناختی در (مواجه با) استرس و هیجان ها تأکید میکنند. تجربه انگیختگی روانشناختی و فیزیولوژیک (استرس) و خلق منفی مرتبط با آن، نتیجه مواجهه با عوامل استرس زا است. عوامل استرس زا به صورت هر رویداد یا شرایطی تعریف شدهاند که چالش-برانگیز است. دسته‌بندی معمول عوامل استرسزا به صورت حوادث فاجعه بار (مثل بلایای طبیعی)، رویدادهای مهم زندگی (مثل سوگ)، دردسرهای روزانه و شرایط استرس مزمن (مثل استرس شغلی) است که تهدیدکننده و به طور بالقوه آسیبرسان ارزیابی‌شده و بنابراین نیاز به واکنشهای انطباقی دارند. عوامل استرس زای حاد میتوانند سیستمهای قلبی عروقی، عصبی و غدد و سیستم ایمنی را به چالش بکشند، در حالی که به طور کلی در استرس حاد به اندازه استرس مزمن، به این سیستم ها فشار نمیآید. دیدگاه رایج دیگر در مورد رابطه بین استرس و بیماری، پیشنهاد میکند که استرس به دلیل تعامل طولانی‌مدت عوامل فیزیولوژیک، رفتاری و روانشناختی منجر به بیماری میشود. مدل «استرس- بیماری«(Levi, 1974) معتقد است که فرسودگی ناشی از استرس میتواند آسیب تجمعی به سیستم قلبی عروقی و سیستمهای دیگر بدن را توضیح دهد. استرس اکثراً در زمینه بیماری عروق کرونری قلب مورد مطالعه قرار گرفته است، اما مطالعاتی نیز هستند که به بررسی رابطه بین استرس و بیماریهایی نظیر سرطان، دیابت، آرتریت روماتوئید و ایدز پرداخته اند. برخی پژوهشها به بررسی اثر استرس بر فعالسازی سمپاتیک پرداختهاند (برای مثال، افزایش فشار خون و ضربان قلب نامنظم به دلیل تولید طولانی‌مدت (نور) آدرنالین) که منجر به افزایش احتمال بیماریهای قلبی عروقی و بیماریهای عفونی و فعالسازی محور هیپوتالاموس- هیپوفیز- آدرنال (برای مثال، کورتیزول) و در پی آن کاهش عملکرد سیستم ایمنی میشود. علاوه بر اثرات مستقیم استرس بر سلامت، تحقیقات اثرات غیرمستقیم استرس را نیز از طریق رفتارهای تهدیدکننده سلامت مانند سیگار کشیدن و سوءمصرف الکل که با تجربه استرس مرتبط هستند، نشان داده‌اند. مدلهای استرس کنونی طیف گسترده از پاسخ‌ها به استرس را در نظر میگیرند، از جمله خلق، رفتار، حل مسئله، انگیزه رسیدن به اهداف (سلامت) و انجام رفتارهای حفاظت کننده سلامت. این اثرات گسترده استرس، اهمیت بررسی اثرات استرس بر کل ارگانیزم را به جای تمرکز بر روی تنها یک سیستم، نشان میدهند. برای کمک به انطباق افراد، واکنش همه سامانه‌ها در هماهنگی با هم  و یا به صورت تغییر وضعیت و یا انطباق با اثرات آن انجام میگیرد. هر چند، فعال سازی مزمن این سیستمهای واکنش،  می‌تواند افراد را نسبت به پیامدهای جسمی منفی در هر نقطه از فرایند بیماری، آسیبپذیرتر سازد: شروع، پیشرفت، درمان، بهبودی، یا عود. با وجود اثرات قابل توجه استرس بر سلامت، تنوع فردی قابل توجهی در رابطه استرس-بیماری وجود دارد که ناشی از تفاوتهای فردی در واکنش به استرس و بهبود استرس و همین طور روشهای مقابله با استرس است. اثرات منفی استرس بر سلامت زمانی که مقابله و سایر منابع برای غلبه با شرایط استرس‌زا کافی نیستند، آشکار شده است. مدیریت استرس غیرقابل کنترل نسبت به دوره های قابل کنترل و پیش بینی پذیر تهدید، دشوارتر است. یک تعدیلکننده مهم اثرات استرس بر سلامت، حمایت اجتماعی است. علاوه بر اثرات حفاظتی بودن در شبکه-های اجتماعی (به عنوان مثال، از طریق ازدواج، فرزندان و یا دوستان)، تحقیقات در مورد حمایت اجتماعی، اثرات حفاظتی برای استرس در روابط حمایتی و زمانی که حمایت هیجانی فراهم میشود را نشان دادهاند. مطالعه مرتبط دیگر که در ادبیات پژوهشی گزارش شده است، این است که حمایت اجتماعی با عملکرد بهتر قلبی عروقی و پاسخ ایمنی بهتر مرتبط است (Uchino et al., 1996). همچنین، راهبردهای مقابله با احساسات منفی به عنوان تعدیلکنندههای رابطه استرس- بیماری، توجه بسیار زیادی را به خود جلب کردهاند. شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهند سرکوب یا مهار احساسات منفی، می‌تواند یک عامل خطر در شروع و ادامه بیماری باشد. گرچه مکانیسم‌های دقیق روانشناختی درگیر هنوز نامشخص است، پیشنهاد شده است که بازداری هیجانها میتواند منجر به افزایش فعالیت فیزیولوژیکی شود. انکار و عدم بیان احساسات می توانند یک راهبرد مقابله اولیه سودمند برای مقابله  با استرس بیماری باشند؛ ناتوانی در شناخت و ابراز احساسات میتوانند این احساسات را به صورت حل نشده باقی گذارند و در نتیجه منجر به فعالیت مزمن سیستم عصبی سمپاتیک شوند. همچنین مهار احساسات میتواند رفتار کمکطلبی و یا توافق با ارائه کنندگان مراقبت‌های بهداشتی را به تأخیر بیندازد. در مقابل، ابراز تنظیم شده (به جای غیر قابل کنترل) احساسات منفی، اثرات قابل توجهی بر سلامت دارد. یک مثال نوعی، برونریزی احساسات به وسیله صحبت کردن یا نوشتن در مورد آن‌هاست (Smyth, 1998). صحبت کردن یا نوشتن در مورد احساسات، منجر به تجربه احساسی کمتر تهاجمی شده و بینش نسبت به این که چرا این احساسات تجربه میشوند میشود و تعادل روانشناختی را بازمی‌گرداند (De Ridder et al., 2008).

رفتار بیمار در سیستم مراقبت بهداشتی

زمانی که فردی بیمار میشود، وارد سیستم مراقبتهای بهداشتی میشود. روانشناسی سلامت به بررسی موضوعات مختلفی میپردازد که با استفاده بیماران از خدمات بهداشتی مرتبط است، مانند تشخیص علائم و تصمیم برای کمک گرفتن، تعامل بین بیماران و متخصصان سلامت و پایبندی به برنامه های درمانی. برآورد شده است که بیش از ۵۰ درصد از جمعیت، علائم بیماری جسمی را در طول هر دوره دو هفتهای تجربه میکنند. تحقیقات در مورد ادراک علائم با کارهای اولیه لونتال شروع شد (Leventhal et al., 1984). او بین پنج باور در مورد علائم که بر رفتار بعدی تأثیر میگذارند (هویت، علت، عواقب، جدول زمانی، کنترل و اثربخشی درمان)، تمایز قائل شد. این پژوهش و پژوهشهای دیگر نشان میدهد که باورها در مورد علائم و واکنشهای احساسی به علائم نسبت به تجربه صرف علائم، تأثیر بسیار بیشتری بر تصمیم بیماران مبنی بر مشاوره با متخصصان پزشکی میگذارد. با توجه به باورهایی که افراد دارند، ممکن است یا به دلایلی مثل اجتناب از پیامدهای نهفته منفی با تأخیر به دنبال کمک باشند یا این که در مقابل ممکن است به دلیل اطمینان گرفتن (نظارت)، از خدمات بهداشت استفاده کنند. گرچه باورهای بیماران نقش مهمی در شکل دادن انتظاراتشان هنگام به دنبال پزشکی بودن، ایفا میکند، در دهههای گذشته، اهمیت نقش متخصصان پزشکی در تأثیر بر رفتار بیمار ثابت شده است. به طور کلی، مطالعات در مورد ارتباط بیمار و ارائه دهنده خدمات نشان داده است که مهارتهای ارتباطی پزشکان، قدرت تأثیر بر درک و رضایت، پایبندی به درمان و پیامد درمان را دارد. در نتیجه، موفقیت و مقرون به صرفه بودن خدمات بهداشتی و درمانی به شدت بستگی به نوع تعامل پزشکان با بیماران دارد. در مدلهای رابطه دکتر- بیمار، چندین عامل مهم که در تعامل موفق نقش دارند، شناسایی شده اند، مانند درک نیاز دوگانه بیماران به دانستن و فهمیدن توسط پزشکان (Engel, 1977). مدلهای تعامل دکتر- بیمار، رویکردهای جدیدی برای تصمیم گیریهای پزشکی گسترش دادند، مانند تصمیم گیری مشترک که در آن بیمار در تصمیم گیری برای نوع درمانی که مورد نیاز است، بیشتر درگیر میشود. این رویکردهای جدید به درک بهتر بیمار از شرایط پزشکی شان و یادآوری بهتر اطلاعات داده شده در طول ملاقات‌های پزشکی کمک میکنند. هر دوی این عامل‌ها در افزایش پایبندی بیمار به برنامههای درمانی مهم هستند.  به طور کلی برآوردها، حدود ۵۰ درصد پایبندی به دارو  و کمتر از ۵۰ درصد پایبندی به توصیه‌های رفتاری را نشان داده‌اند. عدم پیروی از توصیه های پزشکی متخصصان سلامت، حتی زمانی که شرایط تهدیدکننده زندگی بودند، نیز مشاهده شده است (برای مثال، استفاده از دارو پس از پیوند عضو). پایبندی پایین به درمان، تلویحات و پیامدهای گستردهای برای سلامت بیماران (برای مثال، عوارض غیرضروری)، سلامت جامعه (به عنوان مثال، مقاومت ضد میکروبی در صورت قطع استفاده از آنتی‌بیوتیک) و مقرون به صرفه بودن مراقبتهای بهداشتی (برای مثال، داروهای استفاده نشده) دارد. با وجود اهمیت زیاد این مشکل، اشاره کردن به علل دقیق عدم پایبندی به درمان از نقطه نظر بیمار، ارائه-دهنده خدمات بهداشتی و ویژگیهای سیستم مراقبت بهداشتی بسیار دشوار است. چند راه امیدوارکننده جدید برای تحقیقات پایبندی به درمان، شناسایی الگوهای پایبندی، تمایز بین عدم شرکت در برنامه های درمانی به طور کامل با تنوع رفتاری در برنامه ها یا خطاهای زمانی (به عنوان مثال، به دلیل اختلالات شناختی در حافظه آینده نگر) است. علاوه بر این پیشنهاد شده است که متخصصان پزشکی باید با بیماران در مورد پیدا کردن بهترین راه درمان مشارکت کنند نه این که صرفاً به آنها آموزش دهند که چه کاری باید بکنند. حتی پیشنهاد شده است که واژه «انطباق[۱۵]» که بیان کننده توافق دو جانبه درمان میان بیمار و ارائه دهنده خدمات بهداشتی است، جایگزین واژه «پایبندی[۱۶]» شود.  این تحولات همگام با اهمیت رو به رشد خود-مدیریتی[۱۷] در درمان بیماریها، نیاز به متخصصان سلامت برای انگیزه دادن و حمایت کردن بیمار به منظور مراقبت از خودشان را برجسته میسازد، برای مثال، احساس مسئولیت کردن برای درمان (De Ridder et al., 2008). پژوهشهای روانشناختی به بررسی این موضوع میپردازند که پزشکان از چه راهی میتوانند با بیماران ارتباط برقرار کنند تا بتوانند با توانمندسازی بیماران برای شرکت فعال در جلسات مشاوره، برای مدیریت بهتر بیماریشان به آنها کمک کنند. اهمیت نقش بیماران نیز در تحقیقات بر روی اثرات پلاسیبو نشان داده شده است (دستاوردهای سلامت که به دنبال استفاده از مداخلات بی‌اثر حاصل میشوند). این دستاوردها میتوانند به وسیله انتظارات بیمار و همینطور کاهش اضطراب در آنها توضیح داده شوند. تحقیقات روانشناختی نشان دادهاند که کاهش استرس بر اساس انتظارات مثبت از اثربخشی درمان و اعتماد به یک پزشک با صلاحیت، توضیح قدرتمندی برای اثرات دارونما هستند.

نتیجه‌گیری

تحقیقات روانشناسی سلامت، می‌تواند فرایندهای زیربنای سلامت و بیماری را آشکار سازد و بر اساس آن، پیشنهاد تغییراتی را در سیستم مراقبتهای بهداشتی به منظور بهینه کردن اثربخشی بدهد. هسته روانشناسی سلامت، مفهوم رفتار سلامت است که نقش عمدهای در ارتقاء سلامت، پیشگیری از بیماری، شروع بیماری و رفتار بیمار در یک محیط درمان از طریق مسیرهای فیزیولوژیکی و روانشناختی دارد. مدل های جدید رفتار سلامت و تغییرات رفتار سلامت، در حال توسعه فراتر از مدلهای سنتی و با تأکید بر تصمیم گیری منطقی و آگاهانه در رفتار سلامت هستند و  سؤالات مهم و تازه‌ای را در مورد ماهیت تکانشی و خودکار آن به ذهن میرساند که باید در تحقیقات آینده به آنها پاسخ داده شود.

برچسب ها: